عدّه اي ايستاده بودند و از آن ها مي خواستند كه برگردند. سواران هم افسار كشيدند. رافع و سمره حاضر نبودند به مدينه برگردند.
تيراندازي گفت: « ... بايد برگرديد! ».
رافع خنديد و گفت: « ... من حاضرم با تو مسابقه تيراندازي بدهم ». مرد ساكت شد .
پيامبر(ص) آمد ببيند چه خبر شده است. زره بر تن داشت. رافع جلو رفت .زين اسب پيامبر(ص) را گرفت و گفت: « ... اجازه دهيد من هم بياييم. پرنده را در هوا مي زنم ».
مردي گفت: « آري او را مي شناسم تير انداز ماهري است، گر چه كوچك است ».
رافع منتظر نماند. شاخه درختي را نشان داد. تير در كمان گذاشت و به هدف زد. پيامبر(ص) لبخندي زد. سري تكان داد. رافع نگاهي به سمره كرد. ناراحت بود. همه دوستش راتشويق مي كردند. سمره يك باره گفت: « ... امّا زور من از رافع بيشتر است ».
پيرمردي گفت: « ... فكر نمي كنم، دشمنان زيادي داريم، بزرگ خواهي شد ».
اشك در چشمان سمره حلقه زد. به رافع خيره شد كه كنار مردها ايستاده بود و با غرور نگاه مي كرد.
سمره گفت: « ... مي توانم ثابت كنم. اجازه دهيد كشتي بگيريم » .
آسمان صاف بود. كوه احد نزديك بود. پيامبر(ص) از اسب پياده شد. پيادگان حلقه اي تشكيل دادند. رافع مي ترسيد، ولي نبايد فرصت را از دست مي داد. كمانش را گوشه اي گذاشت. سمره كفش هايش را در آورد. قدش كوتاه بود، امّا چابك بود.
نسيم خنكي وزيد و موهاي رافع را افشان كرد. سمره با آب دهان دستانش را خيس كرد و به هم ماليد و جلو رفت. رافع دستانش را دراز كرد و با هم درگير شدند. هر كدام سعي مي كرد كمر ديگري را بگيرد. دور هم مي چرخيدند. پايشان را عقب مي كشيدند و گاه پشت پا مي زدند. عدّه اي سمره را تشويق مي كردند. گروهي رافع را صدا مي زدند. پيامبر(ص) با دقت به هر دو نگاه مي كرد. هر دو چابك بودند. خسته شده بودند، امّا دست از تلاش بر نمي داشتند.
سمره ناگهان پريد و ساق پاي رافع را گرفت. فرياد سپاهيان بلند شد. رافع روي يك پا دور خود چرخيد. گردن سمره را گرفته بود و فشار مي داد. سمره فوري پاي رافع را رها كرد و محكم به كمر او چسبيد. پشت پايي به او زد و روي زمين انداختش. پشت او را به خاك ماليد. با خوش حالي بلند شد. مشتش را گره كرد، فرياد زد و تكان داد.
هر دو نفس نفس مي زدند. رافع ناراحت بود . خم شد و كمانش را برداشت. پيامبر(ص) صدايشان زد. پسران شجاعي بودند. دستي به بازوهاي هر دو زد، از آنها تعريف كرد و گفت كه مي توانند در جنگ شركت كنند.
رافع و سمره فرياد زدند. بالا و پايين پريدند. همديگر را در آغوش گرفتند بعد با غرور با سپاه اسلام به راه افتادند.
منبع:سير المولك و الامم، ج 2، ص 506.
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
امروز جمعه 12 مهر 1392,